به سرعت کارهای باقی مانده و فراموش شده را به اتمام رساندیم و برای برگشت به تهران آماده شدیم .
قبل از مراجعه به فرودگاه با راهنمایی مهندس نوروزی از باغ سلطنتی بابر که در منطقه شمال غربی کابل بود بازدید کردیم و حسابی عکسهای یادگاری گرفتیم . جای جالبی بود که باید دیدش .
از فرودگاه کابل به مشهد آمدیم یک سلام از راه دور به امام رضا دادیم و س از نیم ساعت مجدد سوار همان هوایما شدیم و به تهران آمدیم .
امروز به محل پروژه دوم رفتیم و کار را آنجا به اتمام رسانیدم و بعد از ظهر هم به خوابگاه برگشتیم .
در خیابانهای افغانستان محرم چهره تازه ای برای ما دارد ، در ایجا مکانهایی جهت ارائه خدماتی از جمله پخش شربت ، چای و ... به مردم ارائه می شود که به آن سقاخانه می گویند .
مردم با نصب پرچم برروی ماشینهایشان و همچنین تجمع در مساجد و مراکز مذهبی عزاداری می کنند .نکته جالب اینکه گروه های اهل تسنن هم در این تجمعات شرکت می کنند .
در این چند شب هرکدام از بچه ها زیارت عاشورا رو با صدای بلند می خواندند ، امشب نوبت علیرضا بود که مارا به فیض رساند . یاد آخرین سفرم به عراق در شهر کربلا بین الحرمین ( امام حسین ع و ابولفضل العباس ) با محمد ، حسین افتادم که بسیار حالت معنوی با شکوهی داشت انشا الله خداوند به همه شیعیان زیارت کربلا و درک هدف امام حسین (ع) را عنایت فرماید .
امروز روز جمعه بود و بچه ها امروز رو کمی استراحت کردند .
بعد از ظهر من با مهندس طریقتی که از همکاران با سابقه که مهمان ما بودند راجع به کجور ، مازندران صحبت کردیم ، سایت kojur.com و parpirar.com رو مرور کردیم برای خودم خیلی جالب بود . ایشان فرد دلسوز ، با محبت و همچنین صاحب تجربیات زیاد در زندگی به خاطر مسافرتهای زیاد بودند.
در حین صحبتها بحث به عرفات و تصوف و فلسفه اسلامی کشیده شد . از پایان نامه همسرم که در مورد غربت مولوی در آثارش بود صحبت کردیم که برایش بسیار جالب بود ، (البته تو دلم به خوذم می گفتم که حیف از این فرصت که من هنوز در ابهام و سردرگمی مانده ام) ، خلاصه ایشان هم از سفر به قونیه امسالشان تعریف کردند که مصمم شدم حتما با همسرم و نیک آ یین عزیزم برم آنجا .
تا عصر که سه مهمان دیگر هم به جمع ما پیوستن و تا شب مشغول صحبت با آنها شدیم .