امروز بسیار روز پرکاری داشتیم .
در نزدیکی ما جلسه مهم دولتی بود و به همین جهت خیابانهای اطراف ما بسته شده بود که ترافیک سنگینی ایجاد شده بود .
محمد هم امروز دایی شد که خواهرزاده اش دختر هست (فکر کنم بچه دومشان بود)- قرار شد شرینی به بچه ها بدهد (فکر کنم نون باگت بده به جای شیرینی)
خانواده خوب دارند سعی میکنم از حالا برای نیک آیین روابط را حسنه برقرار کنم :)
ما برای انجام پروژه ها می بایست در مکانهای مختلفی فعالیت داشته باشیم .
امروز برای بازدید از مکان جدید به آنجا رفتیم ، دربین راه آقای نوروزی از تاریخ افغانستان تعریف می کردند و همچنین به فروشگاه ایرانی کابل برای خرید مواد غدایی هم یه سر رفتیم تا اینکه به محل مورد نظر رسیدیم .
عجب جایی ... وای... اگر شما هم آنجا را می دیدید باورتان نمی شد.
ساختمانی بسیار لوکس با معماری پاکستانی ، بزرگ و شیک در شمال شهر شرقی کابل ، با دربهای منبت کاری ، گچ بری های هنری
در کنار هر اطاق یک سرویس بهداشتی وجود داشت و ... به هرحال دوستان ما برای انجام پروژه در انجا مقداری از دکوراسیون انجا را تغییر داده بودند .
پس از بررسی های لازم به بازار کامپیوتر و الکترونیک شهر کابل رفتیم ... برعکس بازدید اول صبح ، بسیار مکان کثیف ، پر از اجناس دست دوم اما گران بود...
خلاصه پس از کلی گشت و گذار برای خرید ۲۰ عدد هارد ، در فروشگاهی آنها را یافتیم که آنهم با قیمت مناسب ولی تعداد ۳تا بیشتر نداشت ...
بعداز بی نتیجه ماندن رفتیم بازار لوازم الکتریکی بلاخره بعداز کلی پرس و جو ۲۰ عدد کابل پاور کامپیوتر خریدم ، وای هیچی پیدا نمی شود .
همه چی دسته دوم ، آمریکایی ، کانادایی ، ایرانی - البته باید بگویم که اجناس ایرانی بازار افغانستان رو تحت شعاع خود قرار داده بودند.
بعداز خرید ها به سمت ماشین آمدیم تا به خوابگاه برگردیم که ناگاه ... یک دزد مودب به آرامی دست در جیب دوست عزیزمان آقا شاهین قراردادند ویک گوشی نوکیای ناقابل را بدون اجازه برداشتند ... راننده ما که فردی افغانی بود بسیار ناراحت شد و به گوشی زند زد و به آقا دزده می گفت تو یک انسان خر هستی که مارا شرمنده مهمانمان کردی ... این چه کاری بود کردی خر ، خلاصه شاهین حسابی توخودش رفته بود ...
آمدیم خوابگاه بچه ها آتیش رو برای کباب ردیف کردند، اما قبلش یکم تنیس بازی کردیم ( البته حریف نداشتم ...) خلاصه با چند شوخی شاهین رو از حالت مات و مبحوتی دزدی گوشی دور کردیم و یکم به تنیس و جک مشغولش کردیم .
بعد از آن به تهران تماس گرفتیم و نتیجه بازدید و خریدهارو اطلاع دادیم ، قرارشد که لوازم موردنیازمان را بفرستند .
سعی در رفع مشکل اینترنت کردیم تا ارتباطمان با تهران و (نوشتن وبلاگم) برقرار شود . خلاصه با علیرضا ، محمد کلی جک شبکه زدیم و... به هرحال راه افتاد ... و قسمتی از پروژه ها را انجام دادیم و به خوابگاه برگشتیم .
درخلال کار های روزانه داستان زندگی دکترشریعتی را می خواندم به اینجا رسیدم که :
چرا فاطمه فاطمه است ، علی علی است ، ما کجا ئیم ؟ ... دارم چه می کنم ؟ چطور می شود فهمید حسین حسین است ...
دوستم آقا شاهین می گوید : ار حسابی رفتی سراغ شریعتی ... ؟
تنها می توانستم بگویم به دنبال گم گشته ام هستم ، در کنار همه خوشی ها و لبخند های ظاهری ، درون و فکری آشفته و پر آشوب دارم که جواب سردرگمی هایم در خواندن زندگی نامه های این بزرگان شاید پیدا شود.
دلم برای نیک آیینم (پسر کوچولوی بابا) یه ذره شده - البته به مامانش زنگ زدم و حالشو پرسیدم :)
به آسمان افغانستان نگاه می کردم و صور فلکی را برای خود مرور کردم ! چه جالب اینکه آسمان صاف و زلالی داشت مثل دل مردمانش اما این مردمان در اثر استبداد حکومتهای دوران خود زلالی رادر نقاب فقر و بی چارگی پنهان کرده اند .
در آخر اینکه باید یادم باشد گوشی تلفن را در جیب مناسب بگذارم (به قول شاهین) تا ...
امروز جمعه بود
همه جا تعطیل بود ولی ما تعطیل نبودیم ...
کارها را به سرعت انجام می دادیم تا زودتر تمام شود ( البته اینترنت هم بکلی ضد حال بود)
آقای نوروزی هم بعد از شما از خاطرات دوران تحصیل خود تعریف کردن - شیرازی زرنگی هست ...
آخرشب هم کتاب زندگی دکتر حسابی را خواندم نکات جالب داشت که به آنها اشاره می کنم :
۱- دکتر حسابی از فردوسی آموخته بود که باید انسان ۴ صفت مهم را در خود بپروراند : ۱- مردانگی ، ۲- عدالت ، ۳- شرم ، ۴- علم
۲- ایشان فردی باهمت ، زحمتکش ، با هوش و در فعالیتها با برنامه ریزی حرکت می کردن .
۳- خدمات علمی و تحقیقی بزرگی به بشریت بهمراه آثار نوشتاری زیادی داشتند از شاگردان خوب پرفسور انیشتن بودند.
۴- دو نظریه مهم داشتند : ۱- نظریه بی نهایت بودن ذرات ، ۲- حرکت نور در کنار ماده
و در اخر همرا با گوش دادن کلاسهای ضبط شده لینوکس در کنار لپ تاب خوابم برد و...